خاطره ای دور

من اعتراض دارم
۱۸ آبان , ۱۴۰۱
و اما چابهار
۱۸ آبان , ۱۴۰۱

به نام خدا

ده سال پیش، دور است. انگار متعلق به یک دنیای دیگر است. همه چیز رنگ نوستالژیک شادی بخشی دارد. نمی دانم ده سال بعد هم نسبت به این روزها همین احساس را داریم یا نه؟ اما اطمینان دارم که روزهای معمولی هرگز نمی تواند احساسات را غلغلک بدهد. حداقل برای من که این طور است. برای من قسمت مهمی از زندگی و افکارم را سفر تشکیل می دهد و یا فکر کردن و برنامه ریزی کردن برای یک سفر. و روزهای برجسته ی زندگی ام همه در سفر اتفاق افتادند. سال ۹۱ با یک گروه از استادان و دانشجویان دانشگاه آزاد طی فرآیند تور دانشگاه به یک سفر چین رفتیم. همسر گرامی پیشنهاد داد که من چادرم را بردارم و من با اکراه قبول کردم. از آن جا که همیشه یک قسمتی از گشت شهری تورها همان روز است ما را هم بردند به وانگ فوجینگ، من به همسر جان گفتم حالا که آماده نیستم بعد در هتل برای گشت های بعد چادرم را برمی دارم و با چادر وارد خیابان مهم پکن شدم. خیلی جالب بود با چنان استقبالی روبرو شدم و چنان از همه طرف برای عکس گرفتن با من صف می کشیدند که کلا فکر چادر برداشتن وتو شد. نگاه های دوست داشتنی، خنده های پرمهر و دست هایی که به سمت من دراز می شد، این سفر را برای من بسیار متفاوت کرد. جز یک بار در یک مرکز خرید که یک گروه از اسرائیل آمده بودند و طوری ما را نگاه می کردند که وحشت می کردیم، تمام سفر حس خوب در خانه بودن را داشتم. یادش خوش.

دیدگاه ها بسته شده است