معصومیت از دست رفته …

در انتظار بهار ها
۸ آذر , ۱۴۰۰
یک اعتراف تلخ
۸ آذر , ۱۴۰۰

الان که به سال ۹۷ فکر می کنیم، انگار از قرون و اعصار گذشته ایم. انگار دنیایی دیگر را پشت سر گذاشته ایم. انگار آن خاطرات در ذهن آدم های دیگری جریان دارد. ما آدم های آن روزها نیستیم. همین اتفاقات، همین مصائب، همین اضطراب هاست که می شود خط های کنار چشم. می شود چروک های روی پیشانی. اما خوب سالی که با یک سفر اروپایی آغاز بشود باید خوب پیش برود. بیایید به آخر سال فکر نکنیم. بیایید در همان لحظه همان روز بمانیم. نمی دانم چرا خواستم این سفر را گرچه دیگر جزییاتش را فراموش کرده ام این جا ثبت کنم. فقط یادم است که چقدر پاریس برایم با آن پاریس کتاب ها و خاطرات و شنیده ها تفاوت داشت. چقدر به زور می خواستم آن فضا را، آن آدم ها را و آن برج ایفل را برای خودم دوست داشتنی کنم. بادم است که چقدر تلاش کردم وقتی روی پل الکساندر سوم ایستادم با خودم تکرار کنم که روی یکی از معروف ترین پل های جهان ایستاده ام که احتمالا ایستادن روی آن آرزوی نیمی از مردم جهان است. وقتی مقابل دروازه ی پیروزی عکس می گرفتم لبخند زدم و با خودم گفتم تو الان در انتهای خیابان شانز الیزه هستی و …..

اما هنوز هم بعد از سه سال، شیرینی و دلچسبی یک سفر را بسیار کمرنگ حس می کنم. تعجب می کنم که چرا با همه ی آدم های دنیا متفاوتم. شاید واقعا پاریس آن عروس رویایی نیست، شاید این فقط یک تصور است؟ شاید یک تلقین است، نمی دانم، شاید زمانی پاریس عروس شهر های دنیا بوده است اما آن چیزی که من دبدم، غفلت بود و آلودگی بود و معصومیت از دست رفته، شاید یک روز به پاریس سفر کنم برای این که مطمئن بشوم حس من به من دروغ نگفته است. اما قطعا نه به خاطر آن که برای آن دلتنگم.

دیدگاه ها بسته شده است