یک اعتراف تلخ

معصومیت از دست رفته …
۲۴ دی , ۱۴۰۰
بازی عجیب دنیا
۲۴ دی , ۱۴۰۰

به نام خدا

سفر را دوست دارم به خاطر همه ی لحظه های با هم بودن و بی دغدغه ی روزگار کنار هم زیر یک آسمان نفس کشیدن و سعی کردن برای این که ساعات خوبی را برای دلت رقم بزنی. شاید اگر در همه ی روزها ی زندگی همین قدر سعی کنی که حال دلت خوب باشد دیگر به سفر احتیاجی نداشته باشی. اما خوب در سفر ها هم نمی شود به کل قید همه چیز را زد. شاید اگر بتوانی خودت را در خانه جا بگذاری و بروی، کمی فرق کند، اما تا وقتی همان خود همیشگی با تو همراه است، گاهی به آن اوج بی خیالی رسیدن و خود را به راه ندیدن و نشنیدن زدن کمی سخت می شود. چند سال پیش همسر گرامی برای شرکت در یک نمایشگاه یک سفری به دوبی داشت، آن قدر توی ذوقش خورده بود که گفت دیگر اصلا به دوبی نمی روم. آن روزها دوبی برای آدم هایی بود که می خواهند ادای فرنگ رفته ها را درآورند ولی خوب پولی در بساط نداشتند و یک سری به دوبی ارزان و دم دست می زدند. مثل آنتالیای امروز. اما خوب به برکت پول نفت و …… و تبلیغات، امروز به نظر می رسد که دوبی با دوبی چند سال پیش فرق کرده است. کاری به مدل پیشرفت و قدرت تبلیغات و … ندارم . چیزی که در این سفر بیشتر از همه چیز توجه را جلب می کرد، توجه به جزییات بود. توجه به وجود مسیر عبور ویلچر، مثلا. تاکسی و قانون و رعایت مقررات. وجود سرویس های بهداشتی و نمازخانه های پاکیزه. قطع شدن موزیک ها هنگام اذان و پخش اذان در اماکن عمومی، البته از نظر من این جزییات نبود. به این فکر می کردم که این جا، در یک همایش بین المللی، جایی است که صدای اذان به گوش تمامی آدم هایی که حضور دارند، می رسد و قطعا آن ها را با امری آشنا می کند که شاید هرگز در کشورهای خودشان آن را نشنوند. پیام یک دین. یک هویت. یک ایدئولوژی. به این فکر کردم که چقدر راحت فقط با تمرکز بر امور فرهنگی و داشتن دغدغه ی امری، می توان حداقل به اندکی از این همه دست یافت. حسودی ام شد به این که سرزمینی با این همه پتانسیل، با این همه ظرفیت، نمی تواند پیام خود را هویت خود را به جهانیان نشان دهد. آرزو کردم کاش به جای ادعا کمی عملگرا بودیم. کاش روزی برسد که مردم ما به جای این همه فرافکنی درباره ی آن چه دیگران دارند و انجام می دهند یک بار به این فکر کنند که خودشان چه دارند و چه انجام می دهند. کاش مردم ما به جای این که در انتظار این باشند که کسی برایشان کاری انجام بدهد، به این فکر کنند که خودشان مشکلات را حل کنند. کاش حداقل یاد بگیرند وقتی چراغ راهنمایی قرمز است، نباید از خیابان رد شد. شاید به همین آسانی باشد، راهی که ما آن را برای خودمان این همه سخت کرده ایم.

دیدگاه ها بسته شده است