در انتظار بهار ها

اطاعت امر
۱۲ اسفند , ۱۳۹۹
معصومیت از دست رفته …
۱۲ اسفند , ۱۳۹۹

به نام خدا

اسفند ماه همیشه جذاب است. از زمان هایی که این قدر ها سفره هفت سین چیدن و ست کردن و شمع و گل و پروانه گذاشتن هنوز مد نبود، من اسفند ماه را دوست داشتم. سال هایی که روزها را می شمردم تا اسفند تمام شود و عید برسد و ما با کاروان آقا جون برویم مشهد، حسینیه ی اتفاقیون و بعد یک کم پیشرفته تر شدیم، مسافرخانه و بعد هم هتل صدف مشهد که دیگر آخر کلاس بازار بود، آن روزها. تحویل سال برویم حرم و در صحن امام در میان موج جمعیت و ترس از خفه شدن، سال نو را آغاز کنیم. از آن زمان من اسفند را دوست داشتم. همه ی چیزی که تمام سال می خواستم همان بود که به آن می رسیدیم. اما سال ها که گذشتند اسفند ماه ها هم رنگ عوض کردند. سفره های هفت سین تجملی تر شدند، دیگر از بشقاب و کاسه ی گل سرخی مامان خبری نیست، باید جام های بلوری را مروارید بزنی و ظرف های سفالی ست با آینه بخری و لاله و سنبل را هماهنگ کنی با رنگ سفره و ….. خدا می داند که انتها ندارد این بازار ذوق و سلیقه. اما این شور و شوق مردم برای این تجملات هنوز هم قشنگ است. آن موقع که توی بازار گل قدم می زنند و دنبال ماهی قرمز هستند و ظرف های سنجد و سماق، خیلی از غم و غصه های شان خبر نداری ، برای همین دوست داری بنشینی و آن ها رانگاه کنی و این یکی از دوست داشتنی های اسفند ماه من است. رفتن به بازار گل و قدم زدن در کنار مردم. رفتن به بازار و نشستن روی یک سکو و نگاه کردن تلاش مردم برای نو شدن و نو خریدن و شاید روزی بیاید نو فکر کردن. دوست داشتم مردم را نگاه کنم. مردمی که لباس عید می خریدند و انگار اگر تا آخر اسفند کارهای شان را نکنند دیگر هیچ وقت فرصت انجامش را پیدا نمی کنند. مردمی که آماده می شدند برای رسیدن سال نو، برای این که بی دغدغه به دیدن یکدیگر بروند و همدیگر را در آغوش بگیرند و سال جدید را تبریک بگویند و همه ی این ها بود که اسفند را جذاب می کرد. اما چیزی غلط کار کرد، حساب های مان به هم ریخت. اسفند ماه هم ناگهان تغییر کرد. وقتی آماده می شدیم برای اجرای همان نقش های هر ساله، برای سال جدید، داستان جدیدی شروع شد که اسمش را گذاشتند کرونا، ناشناس آمد و مهمان خانه هامان شد، بی دعوت آمد و ماند. عید را در خانه ماندیم با بهت و ناباوری، سفرها را کنسل کردیم با کلی دلمردگی. وانمود کردیم که همه چیز درست می شود و ما می توانیم از آن بگذریم، چله گرفتیم، دعا خواندیم، قران ختم کردیم، اما ماه رمضان که رسید در ناباوری شب های احیا ماندیم در خانه، با دل هایی مضطر برای محرم دعا کردیم. فکر کردیم مگر می شود عزاداری سید الشهدا تعطیل شود؟! مگر می شود عاشورا را ندیده گرفت؟! وقتی مجبور شدیم برای عزاداری روضه می مجازی گوش بدهیم و مجازی عزاداری کنیم فهمیدیم که گاهی بعضی چیزها از ما قوی تر است . باز هم سرمان را بالا گرفتیم و نقش مان را خوب بازی کردیم. حج که تعطیل شد، قلب مان ترسی نهفته را تجربه کرد، گفتیم بهتر دعا می کنیم، ( نه این که آدم ها ی بهتری می شویم) گفتیم باب الحوایج را واسطه قرار می دهیم، برای اربعین اذن می گیریم. نه! انگار قرار است چیزی را بفهمیم، انگار دارد اتفاقی می افتد، ماندیم پشت مرزهای گشوده نشده و اربعین نصیب نشد. نشانه ها راندیدیم یا دیدیم و به روی خود نیاوردیم. هشدارها را نشنیدیم. با از دست دادن عزیرانمان مودب نشدیم، فقط آمدیم تا باز برسیم به اسفند ماه، همان اسفند ماه جذاب پنهان شده در پشت دلشوره ها، دلشوره هایی که امسال بیشتر از سال قبل بر قلب هامان فشار می آورد چه چشم اندازی را می بینیم که سال قبل از آن خبر نداشتیم. دلشوره هایی که امسال بازی در نقش ها مان را متزلزل می کند. شاید امسال هم بازار گل رفتن را تعطیل کنیم. شاید و اجیل نخریم و به دیدن خاله و عمه هامان نرویم. شاید در خانه بمانیم و کرور کرور کیک درست کنیم. اما بعد چه؟ بعد که شب قدر می آید چه؟ بعد که بخواهیم دوباره روضه ی مجازی گوش بدهیم چه؟بعد که مرزها…….!!! این دیگر انصاف نیست؟! ما در امتحان انتظار رد شده ایم. پیرهامان مرده اند و جوان هامان پیر شدند و راه انتظار نیاموختیم. ما را به درد انتظار دیگری مبتلا نکن. تمام سال را با امید گذراندیم، نفس کشیدیم و آمدیم به امید. خدایا راه ادب را به ما نشان بده، کور شده ایم. گم شده ایم. خدایا از انتظار خسته ایم، نگذار در این بی نصیبی بمانیم، وامانده ایم. به امید اربعین مانده ایم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *