دلم جز هوایت هوایی ندارد

جاذبه ی رمان
۱۶ فروردین , ۱۳۹۹
لبیک، اللهّم لبیک
۱۶ فروردین , ۱۳۹۹

به نام خدا

ظهور فرا خواهد رسید. منجی خواهد آمد. این وعده ی الهی است. چیزی است که همه ی ادیان به آن اعتقاد دارند و هر کدام به نوعی در انتظار آن هستند.اما مهم این است که چه وقت ؟ زمان مهم ترین رکن زندگی ما و مهم ترین اصل ظهور است، مخصوصا برای ما. امروز زیاد از تعجیل در فرج حرف می زنیم و گاه به یاد آقا صلواتی، شعری، دمی ، خرج می کنیم. اما آیا واقعا حق مطلب را ادا می کنیم؟ می گویند در آخر الزمان ابتلائات و رنج ها فراوان خواهد شد تا شما مضطر شوید و از خدا طلب ظهور منجی را کنید. این روزها زمان ماست. زمانی که با سالی شروع می شود که اولش سیل است و آخرش بیماری. سیل می آید، زلزله زمین را می لرزاند، اغتشاش می شود، سردار را ترور می کنند، دل هامان به درد می آید، کرونا می آید سلامت مان به خطر می افتد، گرفتاری های شخصی که بیداد می کند و ما در درد و رنج غوطه می خوریم. می گوییم دست به آسمان بلند کنیم و از خدا فریادرسی بطلبیم. اما سال که می گذرد، سیل که تمام می شود، امنیت که می آید، همه را یادمان می رود. بارمان که سبک می شود یک اللهم عجل می گوییم و دعای فرجی می خوانیم و اسم خودمان را می گذاریم منتظر. حتی یادمان می رود که شاید این ابتلائات قرار بوده راه رسیدن ما به ظهور باشد. همان مسیری که باعث شود برای رسیدن آقا تضرع کنیم. مگر سفارش نشده است که واکثرالدعاء بتعجیل الفرج فان ذالک فرجهم، پس چرا وقتی خداوند نشانه هایش را می فرستد باز هم ما درگیر این چند صباح زندگی خودمان هستیم؟ چند سال قرار است باشیم؟ ۸۰ سال، کمتر یا بیشتر؟ این روزهای پر رنج را گذرانده ایم و اگر ما برویم و مردمانی بعد از ما بیایند و بهتر از ما و مضطرتر از ما برای ظهور دعا کنند چه؟ نمی شویم خسرالدنیا والاخره؟ هم رنج را برده ایم هم میوه ای نچیده ایم! چه قدر دردناک است که نباشیم و چند سالی بعد آقا بیاید، فقط برای این که کسانی او را عاشقانه تر نامیده اند و خالصانه تر چشم به راهش دوخته اند و متضرعانه تر برای آمدنش دعا کرده اند.

خدا مار انتخاب کرده، از میان همه ی ملت ها و زمان ها بیشترین شرایط ضهور مهیا است. پس چرا آن را باور نداریم؟ اول که کرونا آمد چه چله ها که گرفتیم، چه انعام ها که خواندیم! چه قران ها که ختم کردیم! برای رفتن کرونا؟ برای سلامتی بچه هامان؟ برای رسیدن به امنیت اجتماعی؟ برای این که بدون دغدغه برویم مسافرت؟ بی خیال برویم خرید؟ برویم و پدر و مادر را تنگ در آغوش بگیریم؟ این بی معرفتی نیست که آقای مان، ولی امرمان غریبانه در انتظار و اضطرار مانده و ما باز همان هایی هستیم که بودیم. غرق در روزمرگی های بی پایان! چند نوروز را پشت سر گذاشتیم؟ از چند سیزده بدر گذشتیم؟ چند شعبان آمد و برای ولادت آذین بستیم؟ تا کی می خواهیم بمانیم و تن به خطر ندهیم؟ این جان بی مقدار کجا به کار خواهد آمد؟ سر به بیابان گذاشتن و دنبال آقا گشتن و ضجه زدن طلبمان! فقط بهتر دعا کنیم. مثل مادر یا فرزپدری که ساعتی آمدن فرزندش دیر شده است؟ مانند مادری که روزی است فرزندش مفقود شده است؟ مانند فرزندی که مادرش را به اتاق عمل برده اند؟ مانند مردی که مالش را خورده اند! کمی بهتر دعا کنیم. مردیم از بی کسی! جانمان به لب آمد از دنیای بی رحمی که می تازد و ما فقط نظاره گریم. نفس مان بند آمد از درد غریبی. پس چرا با این درد بیگانه ایم؟ چرا اجازه نمی دهیم این درد از قلبمان بر زبان مان جاری شود؟ چرا دست ها را به آسمان نمی بریم؟ چرا ضجه نمی زنیم؟ چرا گم شده ایم؟ گم شده ایم.

آقا بیا که از غم دوریت خسته ایم. آقا بیا که وقت گذشت و جا مانده ایم.

اللهم عجل لولیک الفرج.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *