بصیرت، عشق

یک سفر صد تجربه
۱۷ خرداد , ۱۳۹۶
کجاست آن عاشقی؟
۱۷ خرداد , ۱۳۹۶

به نام خدا

وقتی به مسیری که در زندگی طی کرده ام نگاه می کنم ، می بینم عشق همیشه هست. عشق به مادر، عشق به همسر، عشق به بچه ها، گاه دیوانه وار عاشق این هستی که بروی حرم خدا، گاه دیوانه ی بین الحرمینی، گاه عاشق پیاده روی اربعین هستی، گاه عاشق خواندن رمان، گاه عاشق رهبر، بصیرت اما نه! در هیچ چشم اندازی بصیرت نمی بینم. اما همین قدر که بدانی کسی را دوست داری، دلت برای کسی می تپد که او خودش معدن جوشان بصیرت است ، انگار برایت بس است ، سیراب می شوی. آقایی که در پنهانی ترین گوشه ی دلت آرزو داری چند دقیقه کنارش بنشینی ، با او حرف بزنی و او با تو حرف بزند و چه آرزوی دوری. گاهی شاعری را می بینم، یا فرزند شهیدی یا حتی بازیگری که کنار او نشسته، عبایش را لمس کرده و بوی عطرش را بوییده و حسرت می خورم که من هیچکدام نیستم. دیروز خانم جوانی مهمان ماه عسل بود که از رهبر هدیه گرفته بود و می گفت دوست دارم خودشان را از نزدیک ببینم. لحظه ای فکر کردم که حتی او هم امکان دارد به این آرزو برسد اما من هنوز دورم. بسیار دور. بیتی هست که می گوید که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟؟ من نه همسر شهید هسته ای ام. نه فرزند شهید مدافع حرم. نه نابغه ای و نه هیچ! فقط در دلم حسی موج می زند که  دعا می کنم  به بصیرتی تبدیل شود که معدنش در وجود اوست. رهبرم.

1 Comment

  1. مریم هاشمی گفت:

    چه مهربانانه . چه عاری از هر رنگ .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *